زمینهها و علل تحقق این اتفاقات، روند آتی آنها، تفاوت هر یک از این حرکتها با یکدیگر، ویژگیهای مشترک بین آنها،چالشهای پیشرو،حوزههای جدید گسترش (اروپای شرقی، اروپای غربی، آسیای میانه و...) وتأثیرات آنی این نهضتها در تصمیمگیری سران استکبار (مسکوت گذاردن خاورمیانه بزرگ و...) .
در این مطلب به نخستین و دومین بحث یعنی علل تحقق این وقایع و روند آتی آنها پرداخته میشود.
در تحلیلهای داخلی، انقلابهای اخیر خاورمیانه به نام بیداری اسلامی نامگذاری شده که متأثر از انقلاب اسلامی ایران و در طول 30سال، بهصورت تدریجی شکل گرفته و در این زمان شکوفا شده است. این حرکت در ابتدای انقلاب با اقدامات سریع و صریح امثال شهید محمد منتظری ( از جمله اعزام نیروی مسلح، از طریق فرودگاه مهرآباد به لیبی)تحت عنوان صدور انقلاب آغاز شد که با درایت حضرت امام(ره) به جهت صحیح سوق داده شد. ایشان با این جمله، تکلیف همه را مشخص کردند:معنای صدور انقلاب ما این است که ملتها و دولتها بیدار شوند و خودشان را از این گرفتاری نجات دهند.از منظر داخلی، در واقع این ملتها بودند که پیام امام را درک کرده و امروز تحتتأثیر انقلاب اسلامی و الهامبخشی آن، به این حرکت دست زدهاند. بدیهی است موارد زیر نیز در تحقق این حوادث بیتأثیر نبوده است:
ایستادگی جمهوری اسلامی ایران در مقابل نظام سلطه بهویژه آمریکا
به حساب نیاوردن اسرائیل در روابط بینالمللی
دفاع از مظلومان جهان، بهویژه مردم فلسطین
مقاومت در موضوع انرژی هستهای صلح آمیز
رشد قابل توجه در حوزههای فناوری، علمی، تسلیحاتی و....
این تحلیل منحصر به بینش حاکم در داخل نیست و بسیاری از اندیشمندان و مردم جهان نیز، در تحلیل این ماجرا به این نکات اشاره میکنند. از جمله مؤسسه سلطنتی چتم هوس انگلیس که مؤسسهای مستقل و ارائهدهنده گزارشهای مقطعی در امور بینالمللی است، قبل از شروع این تحرکات، در گزارشی مفصل خاطر نشان ساخته بود:
«... در نهایت در جنگ نرم بین آمریکا و ایران، قدرت نرم ایران غلبه خواهد کرد و سیر تحولات خاورمیانه نشان میدهد که آمریکا قدرت مقابله خود را با ایران از دست داده و موج نفرت عمومی از تصمیمات، عملکرد و سیاستهای آمریکا در کشورهای اسلامی و عربی، رو به افزایش است و ایران در حال گسترش دامنه محبوبیت و نفوذ خود در منطقه است.»
بدیهی است تحلیلهای دیگری نیز وجود دارد که مغایر با چنین مقدمات و نتیجهگیریهاست که از جمله به نامگذاری این حوادث به بیداری عربی بهمنظور نفی اسلامیت این حرکتها، انقلاب کرامت بهمنظور نفی وجهه دینی آنها و انقلاب یاسمین بهمنظور نزدیککردن اذهان به انقلابهای رنگین، میتوان اشاره کرد. اما از دیدگاه عدهای از متخصصان علوم سیاسی در شرق و غرب، از جمله مایکلمک فاول از دانشگاه جانهاپکینز، جنبشهای سیاسی در تونس، مصر، یمن، لیبی و سوریه را میتوان بهعنوان موج چهارم دمکراسیسازی مطرح کرد. او میگوید: اگر نظریه هانتینگتون را درباره موج سوم مردمسالاری در سال1991 قبول کنیم، این جنبشها را میتوانیم موج چهارم مردمسالاری بنامیم. از نظر هانتینگتون، نخستین موج از سال 1828 شروع شد و یک قرن طول کشید و در نتیجه آن حدود 33 کشور به حداقلهای مردمسالاری رسیدند.
این موج در انقلابهای فرانسه و آمریکا ریشه داشت. موج دوم در سال 1943 شروع شد و تا سال 1962 ادامه یافت و بسیاری از کشورهایی را که در جریان جنگ دوم جهانی به آزادی و استقلال رسیده بودند، در بر گرفت. موج سوم در سال 1974 در پرتغال و یونان شروع شد و دامنه آن بسیاری از کشورها چون اسپانیا، آمریکای لاتین، اروپای شرقی و آسیای شرقی و جنوب شرقی و... را شامل شد و فروپاشی شوروی در سال 1991 نمادی از پایان موج سوم بود.موج چهارم مردمسالاری در شمال آفریقا و خاورمیانه توسط نسل جوان آشنا با تکنولوژی ارتباطات مانند توییتر و فیسبوک آغاز شد؛ نسل جوانی که براساس تخمینها، 60درصد از کل جمعیت مردم منطقه را تشکیل میدهند.براساس این نظریه، این اتفاقات باید در یک دهه بعد به وقوع میپیوست که با توجه به جهش بزرگ در تکنولوژی ارتباطات و توسعه شبکههای اجتماعی، تحول وسیعی در فرهنگ سیاسی مردم این کشورها اتفاق افتاد و زودتر تحقق یافت و شکل کار به این صورت بود که این فرهنگ متحول، با پافشاری ساختار سیاسی کهنه و دیکتاتوری مواجه شد و در نتیجه عدمتجانس میان فرهنگ سیاسی نوین و ساختار سیاسی کهنه، انقلابهای حاضر در منطقه ظاهر شد زیرا عدمتجانس میان فرهنگ و ساختار، جامعه را دچار بیثباتی یا انقلاب میکند.
براساس این تحلیل، درخصوص پیشبینی آینده نظام مردمسالاری در این کشورها، 2نظریه افراطی وجود دارد؛ گروهی از متفکران غربی که مایل به صدور بسته کامل فرهنگ سیاسی خود به خارج هستند و همینطور گروهی از روشنفکران جهان اسلام، معتقدند که نظام سیاسی آینده آنها بر دمکراسی سکولار مدل غربی مبتنی خواهد بود و برخی از روشنفکران و رهبران سیاسی هم در غرب و هم در شرق، معتقدند آینده این کشورها، بهویژه مصر با تفکر اسلامی سلفی یا قشریگری اخوانالمسلمین عجین خواهد شد.
نظریه سوم و معتدلی نیز وجود دارد که میگوید نظام مردمسالاری در درجه اول مربوط به حوزه غرب نیست و دوم اینکه این نظام، دارای یک مدل و معیار ثابت و معینی نیست و در طول تاریخ سیاسی معاصر جهان نیز، هیچگاه به یک شکل نبوده است. نظام سیاسی مردم سالار که بر مشارکت سیاسی مردم بنیاد نهاده شده و در حال حاضر دارای مطلوبیت جهانی است، در هر حوزه فرهنگی، شکل معینی بهخود میگیرد و نظام مردم سالار در حوزه کنفوسیوسی، پروتستانی، ارتدوکسی و در حوزه فرهنگ اسلامی الگوی خاص خود را دارد. اگر به اعتقاد متفکرین غربی، پس از فرو ریختن دیوار برلین در سال 1989 و فروپاشی شوروی در آغاز دهه90، در بین 28 کشور منطقه که نظام کمونیستی را رها کرده و نظامهای مردم سالار را بنا کردند، فقط 9 کشور تا حدودی به نظام مردمسالاری مدل لیبرال نزدیک شدند، چگونه میتوان تصور کرد که جوامع مسلمان شمال آفریقا و خاورمیانه، بیرون از فرهنگ سیاسی خود عمل کنند و تابع دمکراسی از نوع غربی آن شوند؟
با دقت در شعارهای انقلابیون متوجه میشویم، آنها مفهوم آزادی را در چارچوب مفهوم غنی لا اله الاالله، و نه در چارچوب لیبرالیسم از آزادی، میجویند و بدین ترتیب میتوان پیشبینی کرد نظام آینده این کشورها، مردمسالاری، از نوع بومی و دینی خواهد بود.